عشق در پارکینگ کاندو؛ داستان آشنائی و ازدواج جیمی و میرا
داستان زندگی و عاشقی آدمها متفاوت است. بعضیها باید برای پیدا کردن عشق یا رسیدن به آن، دنیا را زیر پا بگذارند اما بعضیها عشق را در چند قدمی خود پیدا میکنند؛ مثل کسانی که عاشق همسایهشان میشوند
جیمی و میرا وقتی اولین بار در پارکینگ مجتمع محل سکونتشان همدیگر را دیدند، فکرش را هم نمیکردند که بعد از چند سال، کارشان به ازدواج برسد.
بهخصوص که میرا در دیدار اول به جیمی اجازه نداد در برداشتن جعبههای همراهش به او کمک کند و حتی در آسانسور کنارش بایستد.
اما به هر حال، اتفاقات زندگی این دو بهگونهای رقم خورد که پیشبینی آن را نمیکردند.
Jamie Hunte مردی 38 ساله است که در Scotiabank بهعنوان مدیر فروش فعالیت میکند. همسر او Myra Fahim، نیز ۳۱ ساله و مدیر درمانگاه در CAMH است.
آشنایی آنها در ساختمان DNA واقع در King و Shaw اتفاق افتاد.
شنیدن داستان آشنایی و ازدواج این زوج از زبان خودشان شنیدنی است.
میرا: من در اکتبر ۲۰۱۱ به این ساختمان آمدم اما قبل از آن، در خانه والدینم در Mississauga زندگی میکردم.
جیمی: من ۲ ماه زودتر از میرا به آنجا نقل مکان کرده بودم. واحدهای ما اصلا به هم نزدیک نبود. میرا در طبقه نهم زندگی میکرد و من در طبقه سوم.
لحظه ترسناکی که در پارکینگ همدیگر را دیدیم
ما مسلما در آسانسور همدیگر را نمیدیدیم.
در آن زمان، من برای دیدن خانوادهام زیاد به Pickering رفتوآمد میکردم، چون مادرم سرطان داشت. مدت زمان زیادی، فضای پارکینگ کنار من خالی بود.
یک روز، در اتومبیلم نشسته بودم و داشتم پیامهایم را روی تلفن همراهم چک میکردم که دیدم ماشین میرا وارد پارکینگ شد. چند لحظهای صبر کردم و میرا پیاده شد.
میرا: کمی ترسناک به نظر میرسید.
در همان نگاه اول، به نظرم جذاب آمد
جیمی: او داشت تعدادی جعبه از ماشینش بیرون میآورد، به همین خاطر پرسیدم که آیا به کمک نیاز دارد یا نه؟
میرا: این کار جیمی نشاندهنده لطف او بود، ولی خب، من تازه به آنجا آمده بودم و آمادگی معاشرت با دیگران را نداشتم، به همین خاطر اجازه ندادم که کنار آسانسور پیش من بایستد. با این حال، به دوستانم گفتم که یک پسر جذاب همسایه پارکینگم است.
جیمی: اسم میرا را گذاشته بودم «دختر سکسی پارکینگ».
ملاقات بعدی ما در مترو بود و شماره تلفن هم را گرفتیم
میرا: هر بار که به پارکینگ میرفتم، نگاه میکردم ببینم او هم آنجا هست یا نه. چند ماه بعد، در مترو همدیگر را دیدیم. من داشتم نوار بهداشتی میخریدم و سعی کردم آن را پشتم قایم کنم.
جیمی: من شماره میرا را از او گرفتم. واقعا سر هر دوی ما در محل کار شلوغ بود و به همین خاطر تا چند هفته بعد فرصت نکردیم با هم بیرون برویم.
میرا: بعد از آن، تقریبا بهطور مرتب همدیگر را میدیدیم. این کار، آسان بود چون در یک ساختمان زندگی میکردیم. ما میتوانستیم هر قدر که میخواهیم همدیگر را ببینیم و در عین حال مستقل بمانیم و فضای شخصی خودمان را هم داشته باشیم.
سورپرایز با حلقه ازدواج
جیمی: یک شب، وقتی در واحد او بودیم، با حلقه سورپرایزش کردم. در سال ۲۰۱۶، هر دویمان کاندوهایمان را فروختیم و درMississauga یک خانه خریدیم و ازدواج کردیم.