عشق خودش با کاندو میآید؛ داستان آشنائی و ازدواج کریستینا و مارک
کریستینا در همان لحظه اولی که مارک را دید، جذب او شد و دلش میخواست اتفاقی بینشان بیفتد، اما همیشه فکر میکرد حتما مارک دوستدختر دارد، وگرنه چرا پا پیش نمیگذارد
زمانی که کاندومینیوم Nero در تورنتو در حال ساخت بود، مارک در آنجا بهعنوان نجار مشغول به کار بود که از آنجا خوشش آمد و تصمیم گرفت یکی از واحدها را پیشخرید کند. البته، خیر و برکت این پیشخرید تنها محدود بُرد مالی نبود، بلکه باعث شد مارک با کریستینا آشنا شود و سر و سامان بگیرد.
Mark Medeiros، یک نجار ۳۹ ساله است و همسر او Christina Medeiros، نیز ۴۲ سال دارد و بهعنوان یک رفتار درمانگر فعالیت میکند.
قصه آشنایی در کاندوهای Nero
آنها که در مجتمع کاندوی Nero در Dundas و Manning با هم آشنا شدند، درباره این اتفاق و بعد هم ماجرای ازدواجشان توضیح دادهاند.
مارک: من در کاندومینیوم Nero کار میکردم که آن زمان در حال ساخت بود و کاندوهای آن را پیشفروش میکردند. من از آنجا خوشم آمد و یکی از واحدها را پیشخرید کردم. در آگوست ۲۰۱۶ ساختمان تکمیل شد و همه به واحدهای خود نقل مکان کردند.
کریستینا: وقتی من به کاندو نقل مکان کردم، دستپاچه بودم، ولی دوست داشتم همسایههایم را بشناسم. آن زمان، مارک را در آسانسور دیدم و به نظرم آمد که واقعا آدم جذابی است.
وقتی من به کاندو نقل مکان کردم، دستپاچه بودم، ولی دوست داشتم همسایههایم را بشناسم. آن زمان، مارک را در آسانسور دیدم و به نظرم آمد که واقعا آدم جذابی است.
قصدم این نبود که مخ کریستینا را بزنم
مارک: من داشتم واحدم را نوسازی میکردم، به همین خاطر کریستینا را دعوت کردم که بیاید و آنجا را ببیند. البته، قصدم این نبود که مخش را بزنم.
کریستینا: من همان لحظه اول جذب مارک شدم.
مارک: بعد از آن، یک روز بهطور اتفاقی در یک رستوران پرتغالی، در آن طرف خیابان، کریستینا را دیدم. مشغول خوردن سوپ بودم که کریستینا را هم دعوت کردم سر میز و یک کاسه هم برای او سفارش دادم که با جوجه بخورد.
اوایل فکر میکردم که مارک دوستدختر دارد
کریستینا: او هنوز از من نخواسته بود که با هم بیرون برویم. برای همین، همه زورم را میزدم که تصادفی همدیگر را ببینیم. فکر میکردم حتما دوستدختر دارد.
مارک هنوز از من نخواسته بود که با هم بیرون برویم. برای همین، همه زورم را میزدم که تصادفی همدیگر را ببینیم. فکر میکردم حتما دوستدختر دارد.
همه چیز از یک نوار متر شروع شد
مارک: کریستینا آخرین تلاش خودش را هم انجام داد. ساعت ۸ شب آمد و درب خانه من را زد.
کریستینا: گفتم «نوار متر داری به من بدهی؟»
مارک: به او جواب دادم که نه اینجا نوار متر ندارم، ولی اگر بخواهی توی ماشین دارم و میروم برایت میآورم.
کریستینا: گفتم نه، لازم نیست خودت را به زحمت بیندازی.
مارک: آن شب نتوانستم راحت بخوابم. حدود ۵ و نیم صبح بیدار شدم. یک قهوه و یک شیرینی کروسان و یک نوار متر بردم و صبح زود جلوی در واحدش گذاشتم، با یک یادداشت که شماره تلفنم را روی آن نوشته بودم.
کریستینا: من آن شب، نوار متر را لازم نداشتم، ولی شگردم موثر افتاد. در نوامبر ۲۰۱۷ من به واحد مارک نقل مکان کردم و جولای گذشته هم با یکدیگر ازدواج کردیم.